بگذار تا بمیرم
بگذار تا بمیرم، در این شب الهی ورنه دوباره آرم، رو روی روسیاهی
چون روکنم به توبه، سازم نوا و ندبه چندان که بازگردم، گیرم ره تباهی
چون روکنم به احیاء، دلزنده گردم امّا دل مرده میشود باز، با غمزهی گناهی
گرچه به ماهغفران،بستهاست دستشیطان بدتر بود ز ابلیس، این نفس گاهگاهی
ایکاش تا توانم، بر عهد خود بمانم شرمندهام ز مهدی، وز درگه الهی
تا درکفت اسیرم، قرآن به سر بگیرم چون بگذرم ز قرآن، افتم به کورهراهی
من بندگی نکردم، با خویش خدعه کردم ترسم که عاقبت هم، افتم به قعر چاهی
بااینکه بدسرشتم، با توست سرنوشتم دائم که در به رویم، وا میکنی به آهی
ای نازنین نگارا، تغییر ده قضارا گر تو نمیپسندی، تقدیر کن نگاهی
دل را تو میکشانی، بر عرش میکشانی بال ملک کنی پهن، از مهر روسیاهی
دل را بخر چنان حر، تاآیم از میانبر بیعجب و بیتکبّر، از راه خیمهگاهی
امشب به عشق حیدر، مارا ببخش یکسر جان حسین و زینب، بر ما بده پناهی
آخر به بیت زینب، بیمار دارم امشب از ما مگیر اورا، جان حسن الهی
در این شب جدایی، در کوی آشنایی هستم چنان گدایی، در کوی پادشاهی
شاعر : نا معلوم ؟؟؟
التماس دعا